به تو که رسیدم

دل شکسته

قصه ی من

به تو که رسیدم تنها شدم ، به جای قلبت ، غم در دلم نشست و به جای تو ، اسیر تنهایی شدم
به تو که رسیدم دستان سرد غم را گرفتم و آرام در آغوش سرد بی محبتیها خوابیدم
به تو که رسیدم انگار به هیچ چیز نرسیدم ، انگار راهی که رفتم بن بست بوده ، اینجا ، آن جایی که میخواستم نبوده !
هیچگاه مرا درک نکردی ، هیچگاه بی وفایی هایت را ترک نکردی ، به جای اینکه مرحمی برای دلم باشی ، دلم را پر از خون کردی !
در لحظه های دلتنگی نه تنها به سراغم نیامدی ، از من دورتر شدی ، با من مثل غریبه ها شدی !
در لحظه های خواستنت ، با التماس میگفتم که میخواهمت ، نیامدی به کنارم و همنشین غریبه ها شدی
من باورت کردم ، تو چشمهایت را بستی ، قلبم عاشقت شد و تو درها را بستی ، به خیال تو بودم ، بی خیالم شدی ، تا آمدم به سویت ، رفتی، تا خواستم احساستم را به تو بگویم فراموشم کردی
هر چه به دنبالت می آمدم ، تو راهت را کج میکردی ، هر چه میگفتم نرو ، تو راه خودت را میرفتی ،تا اینکه به بیراهه رفتی و تو را گم کردم ، با اینکه غرورم شکست اما باز هم برای دیدنت تمام کوچه پس کوچه ها زیر و رو کردم!
دوباره دیدمت ، چه با شوق به سویت دویدم ، حس کردم سایه ای را همراهت،آن غریبه کیست در کنارت ، چه عاشقانه گرفته ای دستهایش !!!
به تو که رسیدم ، شکستم ، تو مرا زیر پاهایت له کردی و رفتی حتی به زمین هم نگاه نکردی !
همیشه آغازش خوب است ، آخرش تاریک میشود ، من از شوق دیدنت، چشمهایم خیس بود و آغازش را ندیدم ، حالا چگونه در این تاریکی آخرش را ببینم؟!



نظرات شما عزیزان:

غزل
ساعت15:03---17 آذر 1391
هی یارو ..!!!!

اونی که الان لباش رو لباته

.

.

.

دستش هنوز بوی عطر منو میده
پاسخ:وایییییییییییییییییی اجی معرکه بود.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 10 آذر 1391برچسب:,ساعت 11:11 توسط somaye| |